208

ساخت وبلاگ
+ چرا حس کردم لازمه دوباره توضیح بدم که عدد اسم پست، تعداد روزاییه که من ایران هستم و بعدش خیلی امیدوارم که اینجا رو ترک کرده باشم؟! نمیدونم!

یه چیزی درد داره، ولی خب وجود داره درون من؛ من خیلی خوب نیت آدم ها رو حس میکنم، اما فازم اینه که به روی خودم نیارم و صبر کنم تا خودشون لو بدن. حتی باهاشون توی به اصطلاح زیر و رو کشیدن برای خودم همراهی میکنم و بعضاً آسیب هم دیدم، ولی باز ترجیح میدم تن بدم به این میل که امیدوارم حس اینبار رو اشتباه کرده باشه یا اگر هم درست فهمیده، طرف از وسط راه دچار تحول بشه و تغییر رویه بده!

این اوج حماقت منه و اینو میدونم!

اهل چیزی نبودن، یه شمشیر دو لبه ست؛ در عین حال که ممکنه خیلی شدید فریب اون رذیلت اخلاقی یا رفتاری رو بخورید، خیلی هم شانس این رو دارید که به وضوح وجودش رو قبل از خیلیای دیگه حس کنید و بفهمید.

و من در قبال سوء استفاده و دروغ، شدیداً قوی عمل میکنم و از صد فرسخی بوش آزارم میده

دوست ندارم مستقیم اشاره کنم که امشب یاد چی افتادم؛ فقط در این حد میگم که حیفم می اومد یه آشنایی ِ 6-7 ساله، اینطور کم ارزش و تلخ تموم بشه و اونقدر بی سر و صدا باشه، که حتی نیازی به سوگواری پیدا نکنه

حیف شد

ولی کاش کسی که اسمش رو نمیبرم [و صرفاً توی ادامه مطلب و برای ثبت شدن کنار این یادداشت مینویسم] بعد از این همه مدت، من رو دست کم در حدی که ادعا داشت، میشناخت. و البته میشناخت؛ پس بهتره بگم، کاش از شناختی که نسبت بهم داشت، دست کم برای حفظ وجاهت خودش و خراب نکردن اون عقبه، استفاده میکرد

ختم کلام اینکه: کاش قبل از اینکه اونقدر گند بزنیم که حتی خداحافظی نکنیم، خودت خداحافظی کرده بودی!

نمیگم کاملا غیرصادقانه و کاسبکارانه بود

اما میدونم که بی حساب و کتاب هم نبود و پشتش دو دو تا، چهارتا داشت!

 

هفت سال رفاقت زیاد بود
حیف ...

« روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 146 تاريخ : شنبه 25 اسفند 1397 ساعت: 14:18