گام چهل و سوم - سکون چهاردهم

ساخت وبلاگ
رفتار آدم، شاید در لحظه نشون نمیده چه تاثیر مثبت یا منفی ای داره، مثل یه خشت خام که معلوم نیست چه سرنوشتی داشته باشه و بعد از پخته شدن، دیوار یه انباری بشه توی یه بیابون برهوت یا که تیغه ی زیر سکوی اپن اشپزخونه، توی گرون ترین محله ی شهر!

فقط یه خشت خامه که حتی هنوز پخته نشده و تازه اگه مثل من پای کوره هم رفته باشید میبینید که خیلی از خشتا، از باز شدن در کوره بعد از پخت، تکلیف بی استفاده و ضایعاتی بودنشون مشخص میشه و حتی اندازه اون همنوع بد شانس توی دیوار انباری هم اقبال نداره.

حالا من

دیروز داشتم آرشیو عکسای این یه سالو مرور میکردم، که البته تهشم رسید به اینکه تا 2-3 شب بیدار بودم و فقط 3-4ساعت، قبل از اومدن به سمت دانشگاه، تونستم بخوابم و بماند چه خوابای کاملا مرتبطی دیدم ...

دقت که کردم، بی تعارف هر روز خاص و خاطره سازی که میشد داشت، من توش یه اوقات تلخی کرده بودم و با وجودی که عکساش هست و توشون لبخند میزنیم، ولی سریع ذهن آدمو میبره به ...

واقعا ناراحتم

تقریبا سه ماهه که دنبال دلیل میگردم و حالا ... وقتی یه کم گرد و خاکا خوابیده و منصف شدم، ...

میدونید

آدمیزاد قطعا وقتی داره کاری میکنه، در اون لحظه خیلی خوب تونسته خودشو توجیه کنه. حالا اون توجیه میتونه موجه و عقلانی یا غیر موجه و دیوانه وار باشه، ولی حتما وجود داره

اعتراف میکنم دیشب خیلی خراب بود حالم

الآن حتی آرزو میکنم که کاش اون روزا رو نوشته بودم، و چند وقت بعد میخوندم و رفتار خودمو میسنجیدم

ناراجتم چون چیزایی رو از دست دادم که بی قیمت بودن

یه جا خوندم که از قول رومن رولان نوشته بود بیش از اندازه دوست داشتن بیماریه و مردم نه تنها بهش احتیاج ندارن، بلکه مزاحمشونه! البته به قسمت اولش تبصره اضافه میکنم و میگم بیش از اندازه دوست داشتن، منجر به بیماره و بقیه ش هم که همونه ...

حس میکنم مث مرده ها شدم

اونجا که بعد از مرگ و موقع روبره شدن با اعمالشون، از خدا میخوان به دنیا برگردن تا جبران مافات کنن، اما هرگز این فرصت رو ندارن

من واقعا مثل مرده ها شدم ...

+ بغضمو واسه خودم نگه میدارم، این تاوان خیلی چیزاس ... کاش ...

« روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 178 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 16:33