سکون هفتم: روز خوشمزه

ساخت وبلاگ
عاغا عاغا من تازه کارام تموم شده خونه رو تر تمیز کردم که فردا مامانم میاد فقط نبودن قالیا به چشمم بیاد و کر  کثیفی زیاد تابلو نبینه (هرچند مامانا تیز بینن)

به هر حال الان زود بخوابم ک صبح بیدار شم برم نوبت سونو دارم

مفصل شرح امروز رو فردا مینویسم ان شاء الله :)

*     *     *

به اخبار دقت کردید؟

پارسال این موقع، همه حواسشون به پلاسکو بود، هنوز آوار برداریش ادامه داشت، هنوز مردم دعا میکردن، روزی چندبار آخرین خبرا رو پیگیری میکردن یا همه اون مربع کوچیک کنار شبکه خبر که پخش زنده ی عملیات بود رو میدیدن، پروفایلا عوض شده بودن، کلی از پستای اینستا و کانالای تلگرامی در مورد آتشنشانا بودن و ...

الان یک هفته س که کشتی تانکر ایرانی داره میسوزه توی غربت، 32 نفر معلوم نیست کف دریان، تو شکم ماهیان، یا وسط شعله و آهن داغ، دود شدن و کجان ... اما خیلی کمن آدمایی که حواسشون هست، دعا میکنن، و به فکر 32 تا خانواده ی چشم انتظارن ...

چقدر دلخراشیم ما ...

*     *     *

صبح یه کم دیر بیدار شدم؛ زیر کتری رو روشن کردم، پر از آبش کردم و مثل همیشه، یه کم آب ته پارچ نگه داشتم و پای تک گلدون خونه مون ریختم، و شال و کلاه کردم واسه نون خریدن

حوصله سنگک نداشتم. میلش بود ولی اعصابم خورد میشه وقتی میبینم یه نون ریزه میزه بهم میدن که نه آردش خوبه، نه درست پخته، نه اندازه طول و عرض و ضخامتش جوریه که بعد دو روز از دهن نیفتاده باشه ... رفتم دو تا بربری خریدم و تخمین زدم که با حساب یک سوم سنگکی که تو سفره ست، تا فردا صبح نون دارم و بعدشم که نون از ولایت میاد و حداقل یه هفته از دست این نونای تهرون و نونوایی رفتن راحتم

اومدم خونه گمونم ساعت 9 شده بود. غذا خوردم و ... [تا عصر حتی یه ثانیه ش رو یادم نمیاد چطوری گذروندم و این یعنی زیادی غیر مفید بودم]

هنوز فوتبال شروع نشده بود؛ حدودای 4 که ماشین لباسشویی رو روشن کردم و ماهیتابه رو گذاشتم رو اجاق که ماهی درست کنم. ولی تا بعد از تموم شدن کار ماشین، اصلا دست و دلم به غذا پختن نرفت. اما آخرای فوتبال بود که دیگه نتونستم معده م رو با خالی بودن راضی نگهدارم و این شد که دست به کار شدم ...

ماهی رو برشته دوست ندارم. روغن خیلی کم ریخته بودم. ماهیا رو گذاشتم تو ظرف و درش رو بستم. یه ساعتی طول کشید تا آب انداخت و توی آب خودش پخت و بعدشم آبش بخار شد و دیگه موقع خوردن بود.

تمام خونه بوی ماهی شوریده میداد؛ نمیدونید چقدر لذت بخش بود عطر خوشایندش. اول تیغه هاشو جدا کردم، بعد گذاشتم رو گاز بمونه سرد نشه، رفتم نماز خوندم و برگشتم سراغش. یه سفره رنگین هم انداختم با شرکت جناب ماهی و جمعی از دوستان زیتون پرورده و دو تا هم نعلبکی ترشی فلفل فرد اعلا و خرماهای کبکاب عزیز دل.

بیشتر از این دهنتون رو آب نندازم عاغا ... انقد خوردم که به حد انفجار رسیدم بعد از مدت ها :))))

سرتونو درد نیارم عاغا

انقدرم حواسم جمع بود که یه بار قبل غذا نماز خوندم و یه بارم بعدش

سریال مریال هم نگا نکردم، بعد از 20:30 اول آشپزخونه رو تمیز کردم  گازو و ظرف شویی، بعدم کارای نظافتی دیگه ی خونه، تهشم که دوش گرفتم و حدود 12 بود که افقی شدم خسته و کوفته ....

+ کسایی که توی فصلای قبل بودن میدونن من چقدر از صف نونوایی و لباس شستن بدم میاد؛ و امروز هر دو رو انجام دادم. هرچند لباس شستن با ماشین واقعا بد اومدن نداره و من از نوع دستیش بیزارم ;)

++ ماهیه خیلی ردیف شد؛ باید همیشه همین مدلی درست کنم :)))

« روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 162 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 9:01