سکون پنجم: خالی

ساخت وبلاگ

ناراحتم اما فکرمیکنم گفتنش قبحش رو میریزه و تلخیش رو برام کم میکنه!

بگذریم

موبایلم که معمولا سایلنته، ولی صدای ویبره ش از زنگ بهتر آدمو بیدار میکنه؛ هرچند فقط تو فاصله های کوتاه جواب میده و حتی دیگه تو ازدحام و شلوغی مترو، نمیتونه بهم بگه گوشی داره میلرزه

البته خیلی هم فرقی نداره. خیلی وقته کسی بهم زنگ نزده. یعنی از خدامه یه هو غافل گیر بشم و یه آدمی که هیچ تو ذهنم نیست بزنگه و حالمو بپرسه؛ و در واقع الآنه که خیلی لازمه ...

*     *     *

امروز تا قبل از ساعت 9 قرار بود گام باشه، اما انقدر خسته بودم که با وجودی که صبح دلم به تعطیلات آخر هفته خوش کردم و گفتم بذا این یه روز هم دانشگاه برم و کار کنم، پیامک رئیس که گفت نمیاد، منم دیگه وا دادم؛ اگرچه الان که فکر میکنم میبینم باید میرفتم و به اون کاری نمیداشتم

یه کم دو دو تا چارتا با خودم کردم، دیدم نمیشه تا فردا صبر کنم ... جناب خواهر صبح رفته بود و ساک و وسایلشم با خودش برده بود که بعد از کار، مستقیم بره ترمینال؛ منم یه ربع آخر فیلم Age of Adeline  رو دیدم و شروع کردم قالیا رو لوله کردن. فقط 12 متری پذیرایی رو نمیشد و فقط تونستم مبلا و میزا رو از روش بردارم و بعدش به قالیشویی تلفن زدم

حالم گرفته شد وقتی داشتم آدرس میدادم؛ یارو گفت شهرکتون نگهبانیش اذیت میکنه، نمیایم اونجا. منم عصبانی شدم؛ شال و کلاه کردم و رفتم پایین که برم دفتر هیئت مدیره دعوا کنم، ولی خب قبلش دیدم بهتره از خود نگهبانی هم بپرسم و جواب جالب بود! مخلصشم این بود که نمیخوان بیان و برای اینکه جلوی مشتری از خودشون مایه نذارن، به اسم شهرک تمومش میکنن. سندشم اینکه مامور دم در گفت شما به هر کی میخواید تلفن بزنید بیاد ببره فرشتونو، ما کاری نداریم. فقط دم در ماشین رو بازرسی میکنیم و موقع خروج ازشون نامه دفتر شهرک میخوایم که شماره ماشین و مشخصات بار توش ذکر شده باشه و بشه پیگیریش کرد اگه لازم شد

دیگه این حرف رو که شنیدم، مطمئن شدم شربت اوغلی که شعبه دیگری ندارد، تو خالی بندی هم یه تخصصایی داره ... هیچی دیگه، اومدم خونه و یکی از این پیک برترا رو زیر و رو کردم تا شماره یه قالیشویی که نزدیک باشه و عضو اتحادیه رو گیر آوردم و تلفن زدم و بنا شد قبل از ساعت سه بیان. اما قیمت رو پشت تلفن ندادن و اینجاشو ضرر کردم

خسته تون نکنم؛ ساعت 2 اومدن. حالا از قیافه هاشون بگم: یکیشون ساده و پیدا بود که اهل کار کردنه، اون یکی با بینی چسب مالی شده و پر چونه که مشخص بود وظیفه ش مخ زنیه [و چقدر از این شغل ویزیتوری – با تعریف ایرانی که هر دروغ و کذبی رو برای جذب مشتری مجاز میدونن - من متنفرم و توی فصلای قبلی نوشتم که تجربه شو دارم و بخاطر همین که بهم میگفتن دروغ بگو گفتم نیستم]

[یاد اون روزی افتادم که سر ساختمون، یارو پیمانکاره بهم توهین کرد و وقتی گفتم خب نمیخوای نخواه، واسه چی توهین میکنی ... مردم ما واقعا خیلی بی فرهنگن]

+ اعصاب ندارم دیگه بنویسم؛ به کل یادم رفته بود اون روز رو ولی الان قشنگ یادم اومد ...

++ اعصاب ندارم دیگه بنویسم؛ به کل یادم رفت چی میخواستم بنویسم و رشته کلام رو گم کردم ...

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۶   توسط عابر پیاده  | 
« روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 148 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 9:01