یادداشت های بی مقدمه (۶)

ساخت وبلاگ
.
میپرسم: موافقی که مرده شور زندگی رو ببرن؟
میگه: الآن دنبال کسی میگردی ک سرش نق بزنی، یا کسی ک پا به پات نق بزنه؟
با دلخوری نگاش میکنم و میگم: هیچ کدوم انصافاً؛ یکی که بجاش بهم انرژی بده و بگه "خب یه تکون بده تا لازم نباشه مرده شورشو ببری"
میگه: خب یه تکون بده تا لازم نباشه مرده شورشو ببری!
میگم باشه و سکوت میکنم
.
لبخند میزنه و میگه: خب اونی که دوست داشتی بشنوی رو گفتم دیگه.
میگم: برو عامو، این مدلیشو که خودم بهتر از تو بلدم بگم. گفتن خالی که کاری نمیکنه، بالاخره یه هُل لازمه.
این دفعه پوسخند تحویل میده و میگه: خودت اگه خودتو هل ندی، کسی هل اضافه نداره خرجت کنه!
میرم تو لَک و میگم: ولی خدایی من خیلی هُل خرج بقیه کردم؛ خودتم میدونی.
میگه: میدونم؛ آره ولی نه که اشتباه کرده باشی، اما دوره ش گذشته. الآن اگه کسی هم اهل هُل دادن باشه، نمیده.
جوابشو میدونم اما میپرسم: خب چرا؟ انصافه؟
میگه: ببین چیزی نپرس که جوابشو میدونی، خب؟ این چیزا دو طرفه ست؛ تو اگه ژان والژان شدی واسه یه عده، اما اونا خرشون ک از پل رد شده، رفتن پی زندگیشون، اشتباه از خودت بوده. آدم که نباید واس خاطر ته نکشیدن دیگران، هی خودشو خالی کنه. نکنه توقع داری خریتی که تو کردی رو، یه نفر دیگه در حق تو بکنه؟
میگم: نه خدایی. کسی هم اگه دیدم داره نزدیک میشه، یا فرار کردم یا فراریش دادم. حداقل سعیمو کردم که اینطوری باشه
میگه: اولاً که سعی کافی نیست چون کسی که داره غرق میشه، به هر چیزی متوسل میشه تا نمیره؛ ثانیاً هم اگه سعی کردن بلدی، بسم الله، خودت خودتو تکون بده
.
میدونم راست میگه
درونم پر از آشوبه؛ میگم: باز پای سمت راست بدنم سست شده
میگه: نترس. مرگ وقتی سراغ آدمو میگیره، که شوق زندگی بیشتر از هر وقتیه
.
.
به این فکر میکنم که ای دیالوگ، تا حالا چند بار بین خودم و خودم تکرار شده و چند بار دیگه،اینطور بی ثمر، میخواد تکرار بشه.
باز گذاشتن پایان یه داستان، چقدر آسونه و چقدر میتونه زجرآور باشه؛
حالا میفهمم که چرا کسی که شاه کلید فیلمنامه اش، "یه پایان تلخ، بهتر از یه تلخی بی پایانه" هست، به فیلمای با پایان باز شهره شده ...
.

« روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 181 تاريخ : پنجشنبه 4 مرداد 1397 ساعت: 21:14