سکون بیستم

ساخت وبلاگ
دیروز سکون بیستم بود
جمعه 4تیر95

نمیدونم چی بگم

فقط میدونم اگه نفس کشیدن یه امر غیر ارادی نبود، حتما این دو سه روز، حداقل سی چهل باری که غرق خاطرات نه چندان دور و نه چندان نزدیک شدم، یادم میرفت دم و بازدم هم لازم دارم!

جدی خلقت خدا عجیبه!

واقعا نمیدونم چی بگم

نه میدونم چی بگم و نه میدونم از کجا و کی بگم

دستم که به کار نمیره هرچی تلاش میکنم
البته مهمه اما مهم نیست مهم بودنش

خسته نیستم

حس گنگی دارم

نمیدونم چرا فصلایی که اردیبهشت شروع میشن، انقدر ... ( براش واژه ای پیدا نکردم ) تموم میشن

این فصل چهل گام بود و بیست سکون

رها نشد، اما خیلی وقتا نوشته نشد

شایدم زیاد بد نباشه

نمیدونم

به هر حال تو ذهن من هست

تک تک روزا و لحظه هاش

متفاوت بود

بیشتر درونیاتی بود که دوست داشتم به زبون بیارم اما ...

نه!

بیشتر درونیاتی بود که فکر نمیکردم یه روزی به وجود بیاد

هرچی بود ( دوست ندارم بگم تموم شد )

 

+ دسکتاپ؟ نه عوض نشد و این خودش یه نشونه ست!

++ "تو خیلی چیزا" ... نه نه اشتباه شد؛ درستش اینه که " تو هیچی نمیدونی "

+++ اینجا خونه ی منه؛ تنها جایی که دارم و تنها جایی که اگه توش حرف میزنم ... بیخیال

++++ از این به بعد بیشتر توی کانال تلگرام مینویسم؛ البته بعد از خلاص شدن از این اسارات

+++++ ماه رمضونه و شبای قدر ... قدر خودتون رو بدونید ... و قدر هرچیزی که به چشم نمیاد تا قدرشو بدونید ... برای خودتون لیست کنید چیزایی که هستن و قدرشو نمیدونید ... حتما بنویسید

++++++ خداحافظ

 

پ.ن. هیچی ؛ پشیمون شدم از گفتنش

« روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 278 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 4:33