سکون هفتم

ساخت وبلاگ
:)

دیشب ترسیدم!

واقعا ترسیدم

بعد فوت هادی نوروزی و مهرداد اولادی ، از یه نفر شنیدم که یکی از نشونه های سکته قلبی، کمر درده. و من دقیقا دیروز عصر قلبم انگاری ماهیچه ش کوفتگی شدید داره شده بود و وقتی رفتم خرید و برگشتم، اون گوفتگی از سینه م نفوذ کرده بود و کل کمرمو گرفته بود

و من واقعا ترسیده بودم
انقدری که به رئیس گفتم

البته شب که خواهرم از فرودگاه اومد میخواستم به اونم بگم ولی انقد سرگرم گوشیش و تلگرام بود که اصلا به حرفم توجه نکرد وقتی گفتم یه هو کمرم درد گرفت امروز. و منم ادامه ندادم حرفمو

از مردن نمیترسم

دیشب که تنها بودم و شدت درد طوری بود که سخت بود برام از رو مبل پاشدن، اول چشمم رفت رو قران تو کمد که شاهد خیلی چیزا بوده، بعد یاد آقام، بعد مامانم که تازه یه ساله بی شوهر شده و چقدر سخت بهش میگذره؛ حتی یه لحظه این اومد جلو چشمم که چطوری بهش خبر میدن من برام اتفاقی افتاده

آخر شب هم وقتی به رئیس گفتم خوبم ولی [...] ، خب؟ ناراحت شد و دیگه جوابمو نداد

خوابم میاد

اسم این فصل رو باید بذارم خوابم میاد

و واقعا خوابم میاد ...

« روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 158 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 4:33