211

ساخت وبلاگ
بله بله

اضطراب

یعنی در این حد میتونه دو روز از زندگی، بدون اینکه محتوای خاصی داشته باشه یا حادثه ای توشون رخ بده، احساس متناقض توی وجود آدم بیافرینه!

سه شنبه فاینال دارم و چارشنبه ترم جدید شروع میشه، در این حد سرعتی عمل میکنم :))
حیف و صد حیف که این مدت این همه زمان بخاطر لیست انتظار کلاس آلمانی از دست رفت وگرنه راحت میتونستم خرداد امتحان ایلتس بدم و مطمئن باشم که واقعاً سال آخره که ایران ام، اما الان با این وضع پا در هوا ام
چه بسا اگر مشکل کار فارغ التحصیلی هم ایجاد نشده بود، همین ژانویه کار دانشگاه رو یه سره کرده بودم

بگذریم
یادم رفت بگم که چهارشنبه ایمیل ثبت مقاله ای که تابستون داده بودم اومد؛ دومین مقاله ی روزمه م و اولین مقاله ای که نویسنده اولش هستم. مقاله ای هم که از رساله ام نصفه دراوردم شهریور ماه، احتمالا توی اردیبهشت یه کنفرانس بین المللی هست که اونجا ارائه ش میدم. شاید قسمت بشه یه سفر هم بخاطرش برم. البته بستگی داره نظر استاد چی باشه. و حقیقتش رو بخام بگم اینه که دوست دارم استاد بگه سطحش از این کنفرانسه بالاتره و پیشنهاد ژورنالی شدنش رو بده.

شرکتی که کار میکردم رو قبلا توی وبلاگ نوشته بودم، الحمدلله درش تخته شد و اگه هم نمیشد من حاضر نبودم واسه گرفتن نامه سابقه کار برم سراغشون؛ خلاصه اینکه به یکی از بچه ها که دوستش شرکت معماری داره گفتم که براش متنی که میخام توی نامه باشه بفرستم و اون نامه سابقه رو ردیف کنه.

دلیل اضطرابم رو میدونم؛ مامانم دیشب از ولایت اومد اینجا و گمونم از دیشب تا حالا چند بار راجع به سر و وضعم، راجع به درس و مشقم، راجع به کار و محتوای حسابم، حرف زده باهام. و این موضوعات، چیزایی که در حالت عادی هم دارن خودم رو آزار (!) میدن، بیانش، اونم با لحنی که یه خاک تو سرت غلیظ، پشتش مستتر شده، ته دل خالی منو، خالی تر میکنه

فشار و استرس برای انگیزه دادن به آدما تا یه حدی خوبه، من که خودم بیشتر از اون حد مفیدش رو خودم دارم، این مازادی که بهش اضافه میشه، عین بندیه که دست و پای آدم رو محکم تر میبنده و از شدت خشونتش، پوست آدم تاول میزنه و میسوزه ...

« روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 154 تاريخ : شنبه 25 اسفند 1397 ساعت: 14:18