بیست و نهم:

ساخت وبلاگ

دیشب فهمیدم که واکنش ناخوداگاهم در مقابل ترس، ایستادن و مبارزه کردنه!

راستش طبق سناریویی که قبل از شروع بهمون گفتن، قرار نبود این اتاق فرار، قسمت وحشت داشته باشه و صرفاً شامل حل کردن معما می‌شد؛ و این شد که وقتی با پیدا کردن رمز اتاق دوم و باز شدن درش، چراغها خاموش شدن و یه نفر با صورت پوشیده شده و فریاد زنان، وارد شد، همزمان با جیغ خواهر و خواهرزاده، من وایسادم جلوی طرف و مثل خودش فریاد زدم، دست آخر هم وقتی رفت توی اتاق دوم و در و بست، پشت در وایسادم و نداشتم برگرده این طرف :))

بیچاره گمونم دستش لای در کبود شد، ولی خب من اینو فهمیدم که دفعه بعد، علاوه بر پرکردن فرم تعهد سلامت قلبی قبل از شروع بازی، اخطار بدم به اگر کسی بخواد وسط بازی ما رو بترسونه، هرچی سرش بیاد پای خودشه :دی

توضیح اضافه اینکه علی رغم عکس العمل دیشبم، من از هیچ چیز ترسناکی مثل بازی و فیلم استقبال نمی‌کنم؛ هرچند زندگی و دنیای واقعی رو نمی‌تونم کاری کنم.

یادم افتاد به دفعه اول که با درد شدید و غریب  پهلو، برده بودنم اورژانس، و من لا به لای ناله هام، دلقک بازی درمیاوردم و چرت و پرت میگفتم :))

 

+ از بچه های قدیمی اینجا، فقط یک نفر باقی مونده و شاید یادش نیاد که اولین و قدیمی ترین قانون روایت خطی یک پیاده راه، لبخند زدنه :)

++ صبح شنبه بخیر و هفته خوبی داشته باشید :)

« روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 174 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 7:30