پیشگام اوّل:

ساخت وبلاگ

واقعاً فکرش رو نمیکردم که 6 سال و 11 ماه و 11 روز بعد، که امروز باشه، همچین شرایطی داشته باشم!

احتمالاً به این وبلاگ نمیاد که با این هم سابقه، یعنی با این همه روزایی که نویسنده ش پشت سر گذاشته، فقط 577 تا دونه پست داشته باشه (بماند که احتمالاً تعداد پستای بقیه وبلاگام توی این مدت بیشتر از 2000 تا بوده، ولی خب اونا خیلی مهم نبودن)

این سالها، بزرگ شدم. جدی میگم! شاید چند برابر تعداد دفعاتی که زمین زیرپام، دور خودش و خورشید چرخیده؛ شاید بیشتر از خیلی هم سن و سالام، اما قطعاً هم کمتر از اونی که باید بوده، و هم خیلی دستاوردای نازل تری داشته.

احتمالاً بین 31 سال و 6 ماه و 15 روزه ها، جزو 1% اونایی که از 99% توانایی و استعدادشون استفاده نکردن و در نهایت هم خسر الدنیا و الاخرة میشن!

به هر حال این منم،

مثل پارادوکسی که "مصوت سکون" درونش پنهان کرده، و اینجا

آغاز فصلی مبهم،

فصل هفدهم

روایت خطّی یک پیاده راه

رو رسماً اعلام می کنم

 

+ این روزا انرژی منفی زیاده؛ فعلاً هم من توی فاز ایگنور آل رفتم. نه توضیح واضحات شرایط زندگی و دنیامون رو میخوام از کسی بشنوم، نه پرت و پلاهای شعاریک و ژست امیدواری های فرم دیالوگ فیلمای آبکی.

++ نظرات عمومی و خصوصی رو میخونم. ولی قول نمیدم جواب بدم، چون توی فرمت عصبانی ام و نمیخوام کسی رو ناراحت کنم. به هر حال همه رو تایید میکنم؛ خصوصی هایی هم که ببینم الکی خصوصی شدن کلاً مهم نیستن.

+++ هم حوصله پشت سیستم نشستن ندارم، هم اعصاب با گوشی پست گذاشتن. ولی در کل هستم

 

« روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 169 تاريخ : شنبه 5 بهمن 1398 ساعت: 6:46