.

ساخت وبلاگ

داشتم به این فکر میکردم که این روزا چیکار میشه کرد که رخوت آدمو نگیره، بعد یه لحظه به این رسیدم که مگه قبلش رخوت نبود؟

خدایی بعضیا رو میبینم طوری از شرایط شاکین، انگار بقیه ایام سال یه زندگی سراسر تلاش و حرکت و پیشرفت داشتن و الان بخاطر کرونا، زمین گیر و خونه نشین شدن!

اصلا کاری به دیگران ندارم، خودمو دارم میگم به عنوان یه نمونه:

شنبه تا سه شنبه که کلاس زبان داشتم و بخاطر بعد مسافت اصلا نمیتونستم برنامه دیگه ای بریزم؛ 4شنبه میرفتم دانشگاه و کتابخونه، پنجشنبه یا جمعه هم یه روز خرید واسه خونه بود و اون یکی هم دیگه حالم از اینکه باز بخوام از خونه بیرون برم بد میشد :))

از پاییز که حساب کنم، دو بار رفتیم اتاق فرار(فرار از مدرسه، دور دنیا در 80 روز)، سه بار سینما(هزارتو، آن 23 نفر، خوب بد جلف2) یه بار هم تئاتر(فرانکنشتاین).

[ با این قصد اومدم که بگم این مدت تفریح و خوشگذرونی خاصی نداشتم، ولی بعد از نوشتن خط بالا دیدم همچین هم حرف بجایی نیست !]

انصافاً الان که نگاه میکنم، میبینم هیچ کدومش نقطه پررنگ و خوشایندی که مثلاً چند سال دیگه یادم مونده باشه، به حساب نمیاد؛ در واقع کل زندگیم از مهر 97 تا همین امروز، تمام فکرم متمرکز روی بُعد نشدن و سخت بودن اپلای و مهاجرت بوده و البته کنارش هم تنهایی، بهونه یا شاید علت مضاعف خوب نبودنم!

خوب نبودن؟

بذارید بشمرم:

امسال اتفاق بدی برای هیچ کدوم از نزدیکان من نیفتاده، امسال اتفاق بدی برای خودمم نیفتاده، حتی درد و سنگ کلیه هم دیگه سراغم نیومده، توی تنگنای مالی نبودم، خیلی شهرا سیل و زلزله اومد، اما هیچ آسیبی به من و کسایی که دوستشون دارم نرسیده، از هواپیما هم بگم که ممکن بود کارای اپلای خودم درست شده باشه و یکی از مسافرای پروازی بودم که اون اتفاق براش افتاد، یا یکی از دوستای خوبم که پروازش با اون پرواز فقط نیم ساعت اختلاف لندینگ داشت و الان صحیح و سلامت، توی قرنطینه ی ایتالیاییش نشسته :))

حقیقت اینه که امسال از نظر شخصی، من تقریباً آدم سکون زده ای بودم، امّا سکوت این توقف، ممکن بود با صداهای مهیبی شکسته بشه که نشده!

یه خرده ریزایی اون دور و بر آزاردهنده به نظر میرسه، اما به زاویه نگاه آدم بستگی داره: مثلا حاضر بودم بجای لیگامنت پای من، یه خش به دست مامانم یا خواهرم بیفته؟ یقیناً جوابم منفیه؛ خیلی وقتا شاکی ام از چیزای خوبی که باید پیش میومده، یا اتفاقایی که دوست داشتم برام پیش بیاد و نیومده، ولی اینطرف داستان هم وجود داره، که خیلی تلخیا میتونسته پیش بیاد و نیومده.

اینا جای شکر نداره؟

 

+ با تشکر از کسی که خوندن یادداشتش باعث شد این فکرا توی ذهنم رد بشه :)

« روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 172 تاريخ : چهارشنبه 28 اسفند 1398 ساعت: 9:18