670

ساخت وبلاگ

هر وقت مثل الان حالم روحیم خوب نبود ، باید بیام سر بزنم به این پست که حداقل قدر سلامتی رو بدونم ...

شوهر خاله بزرگم، بالای بینیش تومور داشت؛ اونقدر که اواخر عمرش، بخاطر بزرگ شدن تومور، چهره ش عوض شده بود و ترسناک شده بود!

شوهر خاله دوم، آلزایمر داشت؛ وقتی مرد کسی نگفت راحت شد، همه گفتن خانواده ش راحت شدن!

پدرخانم داییم، غده بزاقی زیر زبونش سرطان گرفت؛ اواخر وقتی میخواستن بهش غذا بدن، باید یه دستمال میگرفتن زیر فک پایینش، که چیزای توی دهنش نریزه بیرون. چون اون قسمت رو تخلیه کرده بودن!

عموم دیابتی بود؛ قبل از اینکه بمیره، دو تا پا و انگشتای یکی از دستاش قطع شده بود و نابینا هم شده بود!

دوست بابام، وقتی بچه هاش هنوز مدرسه میرفتن، جفت کلیه هاش از کار افتاد؛ بیست سال دیالیز میشد!

داماد خاله دوم، سی سال نداشت که ام اس گرفت؛ از وقتی من هنوز مدرسه نمیرفتم، ویلچری شد!

همسایه روبرویی خونه جدیده مون، توی یه حادثه قطع نخاع شد؛ زنش و دخترش زورشون نمی‌رسید تر و خشکش کنن، وسط تختش سوراخ بود و تا وقتی مرد، بجز برای حمام هر چند روز یکبار، دیگه از اون تخت جدا نشد!

حالمون بده، شرایطمون سخته، حتی دردای  جسمی هم داریم؛ اما دست کم برای ساده ترین ابتداییات زندگی، باعث آزار کسایی که دوستشون داریم، نیستیم!

بلدیم شاکر باشیم؟!


برچسب‌ها: کفران
+ نوشته شده در  شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۹   توسط عابر پیاده  | 
« روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 160 تاريخ : پنجشنبه 25 دی 1399 ساعت: 7:46