184

ساخت وبلاگ
بخوام دقیق بگم، امروز، سومین روزی بود که تنها بودم و به جز مامانم و خواهرم که سفر هستن و هر شب تلفن میزنن، حتی یک نفر خبری ازم نگرفته که زنده ام یا مرده!
البته خواهرم هم دیشب و پریشب تلفن زد، امشب که چندبار زنگ زدم تا جواب دادن و گفتن تازه رسیدن هتل.

 

بگذریم، این سرنوشتیه که هرچند باهاش کنار نیومدم، اما صادقانه باورش کردم و باهاش دارم زندگی میکنم؛ چون راه دیگه ای ندارم

فردا فاینال دارم و هییییچ نخوندم. تازه یه درس از چهار درس رو مرور کردم و بعد از درس دوم میخوابم. انگار تخلیه انرژی شدم. عین گوشی قبلیم که حتی اگر چند شبانه روز توی شارژ بود، بازم درصد باطریش بالای 60 نمی اومد و وقتی هم از برق میکشیدمش، به سرعت برق و باد خالی میشد. و چه خوب شد گه این یکی رو با هر بدبختی ای بود گرفتم؛ هرچند دویست دلار از پس انداز یه قرون دوزاری این چند سال رو بابتش هزینه کردم، اما دست کم دیگه لازم نیست مدام سیم شارژ و پاوربانک دنبال خودم بکشم. انصافاً همیشه به این فکر میکردم که همکلاسیام وقتی میبینن هر جلسه گوشی من به کابل شارژی که یه سرش توی کیفمه، همیشه وصل هست، به ریشم میخندن یا در حالت خیلی لارج، فک میکنن چقدر زنگ خور و کار من با موبایل زیاده که مدام به شارژ اضافی نیاز دارم :/

سرنوشت آدم ... تاوان بعضی اشتباهات، بعضی کوتاهی ها، چقدر و چقدر و چقدر قدرتمندانه میتونن ذهن و فکر و زندگی آدم رو زمین گیر کنن ...

« روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 156 تاريخ : شنبه 25 اسفند 1397 ساعت: 14:18