« روایت خطّی یک پیاده راه »

متن مرتبط با «پایانه ها» در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » نوشته شده است

گام سی و چهارم

  • اینجا یه دفترچه خاطرات و افکارِ درست/غلط عمومیه؛پ.ن. من هم آدم قوی ای بودم، هم آدم قوی ای هستم؛ اگر اینجا زیاد نق میزنم، معنیش ضعیف بودنم نیست، فقط یعنی ممکنه شما ندونید، اما آدمای قوی هم یه جایی رو برای گاهی شاکی و گاهی ناامید و گاهی عصبانی حرف زدن نیاز دارننکته: نظرات مطالب بدون نیاز به تایید منتشر میشه؛ لطفا از نظر خصوصی صرفا برای قرار دادن آدرس وبلاگتون استفاده کنید و توی نظر عمومی آدرس یا ایمیل ننویسید بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بیست و چهارم:

  • خب چند دقیقه قبل جواب ماک اومد و نتیجه دقیقاً مطابق انتظارم بود؛ با این حال صادقانه میگم که ضد حال خوردم :/ آزمون اول (18 مهر): اسپینیگ 5، لیسنینگ 5، ریدینگ 6، رایتینگ 4.5 (تسک۱، 5.5 و تسک ۲، 4.5)آزمو, ...ادامه مطلب

  • 00-14- پیش فصل چهاردهم: مونولووگ

  • تک‌گویی یا مونولوگ یکی از شگردهای ادبیات داستانی و هنرهای نمایشی است که در آن شخصیت داستان یا گویندهٔ شعر خطابه یا داستان یا وصف و درددلی را به تنهایی، خطاب به خود یا بینندگان و شنوندگان، عرضه می‌کند , ...ادامه مطلب

  • یادداشت های بی مقدمه (۱)

  • وقتی تلگرام رو میبندی، کم کم متوجه میشی ک در دسترس بودن، خیلی مهم تر از کی بودن شدهوقتی اینستاگرام رو میبندی، آروم آروم متوجه میشی، جریان باید توی زندگی باشه و خودتی ک باید مرتب رفرش بشی و اتفاقای جدی, ...ادامه مطلب

  • یادداشت های بی مقدمه (۲)

  • .با وجودی که دیر خوابیده بودم، ساعت تقریباً ۵ بود که از خواب پریدم! هیچ تصویری نداشتم از اینکه چه خوابی دیدم، امّا تمام فکرم رو پایان نامه ام زوم بود و اینکه قرار نیست تموم بشه. و این تصور که الآن، هم, ...ادامه مطلب

  • یادداشت های بی مقدمه (۳)

  • .تا حالا به یه خودکار فکر کردید؟الان نمیدونم اوضاع تو مدارس چطوره، ولی زمان ما، تا سال سوم ابتدایی، کسی حق نداشت از خودکار استفاده کنه. یه جورایی نشونه بزرگ شدن واسه ما حساب میشد؛ انقدر که بزرگترین لذ, ...ادامه مطلب

  • یادداشت های بی مقدمه (۴)

  • .یه زمانی، و شاید هنوز، عاشق پرسیدن و دونستن بودم؛ الآن راستش حوصله شو ندارم، وگرنه توی قدرت کنجکاوی و پتانسیل با یه سؤال دقیق، به جواب دلخواه رسیدن رو دارم.البتّه جواب دادن رو بیشتر از سؤال کردن دوست, ...ادامه مطلب

  • یادداشت های بی مقدمه (۵)

  • .این خیلی خوبه که آدما برای شادی کردن و دور هم بودن دنبال بهونه باشن؟در ظاهر ممکنه جوابش مثبت باشه، اما اگه یه کم دقیق تر فکر کنیم شاید قبل و بعد این جمله، چند تا چیز نانوشته پیدا کرد که معنیش رو خیلی, ...ادامه مطلب

  • یادداشت های بی مقدمه (۶)

  • .میپرسم: موافقی که مرده شور زندگی رو ببرن؟میگه: الآن دنبال کسی میگردی ک سرش نق بزنی، یا کسی ک پا به پات نق بزنه؟با دلخوری نگاش میکنم و میگم: هیچ کدوم انصافاً؛ یکی که بجاش بهم انرژی بده و بگه "خب یه تک, ...ادامه مطلب

  • یادداشت های بی مقدمه (۷)

  • .اگر یه مسیر تردد ثابت، توی روزای مشخصی از هفته، و بازه زمانی نسبتاً مشابه داشته باشید، با این فرض که قطار متروی ۴۰۰۰نفری، با واگنای ۴۰ نفری، بین ایستگاه هایی که شما توش سوار و پیاده میشید، و با احتسا, ...ادامه مطلب

  • یادداشت های بی مقدمه (۹)

  • یه جایی میرسه که بالاخره آدم وامیسته و پشت سرش رو نگاه میکنه؛ خیلی وقتا نگاه کرده اما اینبار خیلی صادقانه تر نگاه میکنه و از خودش میپرسه: خب؟ چی شد؟ الان کجای کاری دقیقاً؟ و جوابی به ذهنش نمیرسه! این , ...ادامه مطلب

  • یادداشت های بی مقدمه (۸)

  • .یه وقتا، آدما بابت چیزایی مقصر هستن، که حتی ممکنه تا ابد ازش ب, ...ادامه مطلب

  • گام ششم: پایان تنهایی در خانه

  • توضیح ضروری: باورش سخته اما من چند روز اینترنت نداشتم؛ البته واسه خونه هنوزم نت ندارم، ولی نت گوشی هم نمیدونم چش شده بود که با هات اسپات پیج باز نمیکرد و فقط نرم افزارا میتونستن دیتا رد و بدل کنن توی اینترنت. خلاصه اینکه سعی میکنم امروز که مشکل هات اسپات دیگع رفع شده، تا جایی که یادم میاد در مورد این هفته بنویسم ... *     *     * شنبه واسه خودش روزی بودا خب من ساعت 9 نوبت سونوگرافی داشتم و طبق پیش بینی، مامانم اینا حدودای ظهر باید میرسیدن. مسأله این بود که قطار شیراز، همیشه ساعت 10.5-11 میرسید اما ... شب دیر خوابیده بودم و اونقدر خسته بودم که حدس میزدم شاید صبح خواب بمونم؛ این شد که هم دو تا گوشیامو گذاشتم رو زنگ، هم ساعتمو. موقع خواب هم به خواهرم گفتم. امّا صبح که حدود ده دقیقه مونده به هفت بیدار شدم، تا اومدم از رخت خواب دل بکنم، تلفن زنگ خورد! وقتی جواب دادم و دیدم خواهرمه، فک کردم زنگ زده منو بیدار کنه، اما گفت نزدیک خونه ست و خواست حاضر شم برم پایین که وسایلشون رو بیاریم بالا. تعجب کردم ولی خوب بود دیگه؛ هم اومده بودن و خیالم راحت بود، هم اینکه میتونستم برم دانشگاه و بعد سونو یه کم به کار و بارام برسم و با عجله برنگردم خونه. دیگه رسیدن و با هم صبحونه خوردیم و من رفتم دانشگاه ... به موقع رسیدم به سونو؛ دکتر هم وقتی کلیه هامو دید گفت خبری از سنگ و شن نیست و احتمالاً متخصص , ...ادامه مطلب

  • گام چهل و سوم - سکون چهاردهم

  • رفتار آدم، شاید در لحظه نشون نمیده چه تاثیر مثبت یا منفی ای داره، مثل یه خشت خام که معلوم نیست چه سرنوشتی داشته باشه و بعد از پخته شدن، دیوار یه انباری بشه توی یه بیابون برهوت یا که تیغه ی زیر سکوی اپن اشپزخونه، توی گرون ترین محله ی شهر! فقط یه خشت خامه که حتی هنوز پخته نشده و تازه اگه مثل من پای کو, ...ادامه مطلب

  • سکون چهارم

  • اعتراف میکنم امروز یه چیز اینجا نوشتم و منتشر کردم و دو ساعت بعد اومدم پاکش کردم نه واسه اینکه از گفتنش پشیمون شده باشم اصلا چیز خاصی نبود فقط دیدم اونی که میخوام نیست حسی که دارم نداره خسته م من آدم بدی نیستم، گاهی خطا میکنم اما خطا کردن برام عادی نیست معمولا حرف نمیزنم و حرفامو میریزم تو خودم. فقط واسه اینکه تو فکرام فرو نرم چرند میگم و به هر دری میزنم که فرصت خلوت داشتن به خودم ندم یه وقتا دیوونه میشم همون دیوونه ای که سنگ مینداره تو چاه و هزارتا عاقل نمیتونن بیرون بیارن من راحت میشکنم البته نه پر سر و صدا ترکای ریز ریز میخورم یاد کیمیاگر پائولو کوئی, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها